از دانشگاه پرتمون کردن بیرون
نویسنده : تاریخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391

دیروز سه شنبه ظهر توی دانشگاه قبلیم ؛ موتور پالس جت رو داشتم استارت میزدم.موتور کوچیکه رو هر کاری کردم؛ به خودکفایی نمیرسید.یهو یاد حرف دکتر معذوری افتادم. قبلا که موتور جت من رو دیده بود؛ گفت: اون موتور جت بزرگه خیلی راحتر از موتور کوچیکه روشن میشه. منم زود رفتم پالس جت بزرگه رو بستم روی گیره. یکی دوتا صدای انفجار مهیب دانشگاه رو لرزوند!!! دمای بدنه اش باعث شد؛ رنگ بدنه اش تبخیر بشه.باقی مونده اش هم پوسته، پوسته شد و ریخت. خلاصه همین ما بین بود، که سیکلش کامل شد، با لرزش و صدا غرش خیلی قوی شروع کرد؛ کار کردن. من اول یه چند ثانیه هنگ کردم. بعد که به خودم اومد؛ سریع دست کردم تو جیبم گوشی رو در بیارم؛ فیلم بگیرم. هنوز دریچه دوربین رو پایین نکشیده بودم؛ که موتور خودش رو از توی گیره آزاد کرد؛ رفت جلو بعد خاموش شد. سریع گاز رو بستم.میخواستم دوباره ببندم به گیره تست کنم؛ که مسئول کارگاه گفت: دیگه کافیه جمع کن برو.زنگ زدم به استادم جریان رو براش گفتم.گفتش صبر کن بیام ،دوباره باهم استارت بزنیمش. استاد اومد با انبار دار یه کم پچ پچ کرد گفت: برای امروز کافیه، بعدا بهت زنگ میزنم ؛میگم چیکار کنیم.امروز صبح زنگ زدم؛ گفت: از حراست دانشگاه برام نامه فرستادن گفتن: این آقا که دیگه دانشجوی اینجا نیست؛ بیمه و ... هم که واسه کارش نداره؛ اگر اتفاقی بیفته کی مسئوله. اگر میخواد اینجا کار کنه؛ باید از دانشگاه خودش نامه بیاره. خلاصه خیلی محترمانه پرت شدم بیرون. البته دم استادم گرم، هر چی از دستش بر اومده؛ انجام داده.منتها دیگه از دست اون هم خارجه . خلاصه الان لنگه یه پمپ باد هستم؛ واسه استارت موتور!!!



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: دانشگاه, پالس جت, استارت, انفجار, موتور, جت,


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به دست نوشته ها و ایده های من مي باشد.